سه‌شنبه ۱۳۹۲/۱۲/۱۳

سيد جلال زرآبادي، پدر شهيد:

فرزندم سرش را در راه امام حسين(ع) داد

جمعي از مديران شهرداري و اعضاي شوراي اسلامي شهر قزوين، و بنياد شهيد و امور ايثارگران استان قزوين با خانواده شهيد زرآبادي ديدار و گفتگو کردند.

 

سيد جلال زرآبادي، پدر شهيد گفت: من با ديدن شما عزيزان روحيه مجدد گرفتم خدمتگذاران راستين انقلاب و ملت، ياران امام زمان هستند.
به گزارش اداره روابط عمومي و امور بين الملل شهرداري قزوين؛ وي بيان کرد: فرزندم در جبهه آرپي جي زن بود و فهميده بودند در نقطه اي 72 تانک دشمن وجود دارد حدود 50 نفر آرپي چي زن و کمک آرپي چي زن بيش از 25 کيلومتر پياده روي کرده بودند تا به تانک‌ها رسيدند 19 تانک را منهدم کردند و 30 تانک دشمن فرار مي کنند و بقيه تانک ها سالم تحويل مي گيرند که فيلمي هم براساس اين موضوع ساخته شد و وقتي برگشتند در پاتک دشمن شهيد شد.
پدرش ادامه داد: مسعود در وصيت نامه اش آورده بود که مي خواهم سرم را در راه امام حسين(ع) بدهم که همين طور هم شد پيکر بي سر مسعود سه روز در مسجد مهديه قزوين بود که اين جنازه ها بو نگرفت در همان زمان برخي ها به من مي گفتند شما چرا روي جنازه فرزندت گريه نمي کني و من مي گفتم پسرم را در راه خدا دادم.
اين پدر شهيد که بر اثر سکته مغزي قسمتي از بدنش فلج شده، گفت: از فرزند شهيدم مي خواهم از امام حسين(ع) شفاي مرا بگيرد تا دو رکعت نماز ايستاده بخوانم.
مادر شهيد:
دنيا در نظر فرزند شهيدم کوچک بود
مادر شهيد نيز در خصوص آگاهي از شهادت پسرش نيز گفت: من همان شب شهادتش فرزندم خواب ديدم که من جايي هستم که چراغاني کرده اند و خانم هايي من را دعوت مي کنند وارد آن مجلس شوم و همسرم هم نيز دارد يک گوسفند قرباني مي کند که ناگهان از خواب پريدم.
 وي افزود: صبح که بيدار شدم دامادمان گفت که مسعود زخمي شده است بيايد برويم اهواز بياوريمش و من دانستم شهيد شده است، البته به سر فرزندم گلوله اصابت کرده بود و سر نداشت و جنازه اش را به من نشان ندادند.
اين مادر شهيد گفت: فرزندم خيلي آقا بود دنيا در نظرش کوچک بود حتي 3 هزار توماني را که پس انداز داشت توي وصيت نامه اش آورده بود.
فرج اله فصيحي رامندي رئيس کميسيون خدمات شهري شوراي اسلامي شهر نيز گفت: سيد مسعود زرآبادي خيلي انسان پر تحرک و فعالي بود و با موتور به همه پايگاه هاي بسيج سطح شهر سر مي‌زد و در کشيک هاي شبانه حضور موثري داشت.
محمدرضا صديقي، ديگر عضو شوراي شهر نيز گفت: خاندان زرآبادي ها و فرزندانشان در حوزه بسيج و سپاه و از فعالين بودند و دين شان را به انقلاب ادا کردند.
عسگري رئيس اداره حراست شهرداري قزوين:
خانواده‌هاي شهدا ذخاير انقلاب اند
عباس عسگري برادر شهيد امير عسگري و رئيس اداره حراست شهرداري قزوين نيز گفت: شهدا در زمان حيات نشانه هايي خاص داشتند که موجب تمايز آنها از ديگران مي شد.
وي در ادامه به خاطره مادرش از آگاهي از زمان شهادت برادرش اشاره کرد و افزود: مادرم يک شب خواب ديد که امير که در جبهه است را داماد کرده و بعد از يک هفته که پيکر شهيد را آوردند پيگير شديم فهميديم که همان روزي که برادرم شهيد شده مادرم آن خواب عجيب را ديده است.
وي با اعلام اينکه خانواده هاي شهدا ذخاير انقلاب اند ادامه داد: خاطرات شهدا خيلي لذت بخش است و ما باي اين خاطرات زندگي مي کنيم.
گفتني است؛ در اين ديدار مجتبي منتظري مديرعامل سازمان مديريت پسماند شهرداري؛ نادر نصيري مديرکل بنياد شهيد و امور ايثارگران استان، حقايق پور رئيس بنياد شهرستان، علي اکبر بيک معاون بنياد شهيد استان، اصغر اللهياري مشاور امور ايثارگران شهرداري، سيد مرتضي موسوسي مسئول روابط عمومي سازمان پسمان، فرهاد رشوند مسئول پايگاه اطلاع رساني شهرداري قزوين نيز حضور داشتند.
شايان ذکر است؛ سيدمسعود زرآبادي پنجم دي 1345 در شهر قزوين به دنيا آمد. پدرش سيدجلال، کارمند بود و مادرش زهرا نام دارد که هر دو در قيد حيات هستند. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. شانزدهم آبان 1362 در پنجوين عراق توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت ترکش به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
بسم‌ا... الرحمن الرحيم  
(الدين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم الدرجه عندالله اولئک هم الفائزون) ترجمه: آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و کوشش نمودند در راه خدا به وسيله مالها و جانهاى خود، بزرگترين درجه و پايه آنان نزد خداست و آنان رستگارانند.)
 شکر خدايى را که بهترين و نزديکترين راه را براى رسيدن به خودش ، نشانم داد و شکر خدايى را که ما را در اين راه ثابت قدم داشت تا به خاطر او قدم برداريم. شکر خدايى را که به من توفيق داد تا از خانه خود هجرت کرده و در اين بيابانها به عشق مهدى (عج) و حسين (ع) بيايم و به قول امام عزيزمان که فرمودند ما مانند حسين (ع) وارد جنگ شديم و مانند حسين (ع) به شهادت مى‌رسيم، من هم ميخواهم مانند جدم، با پيکر خونين از اين دنيا بروم تا انشااله، اگر لياقت داشته و خدا صلاح دانست، به شهادت برسم.
يک پيام براى خانواده‌ام و پيامى براى خانواده شهدا و آنان که به جبهه مى‌آيند، دارم: پيام براى خانواده شهدا که از همه مقدم‌ترند: مادران شهيد داده! به خدا توکل کنيد و پايدار و استوار باشيد; همچون زينب (س) صبر داشته باشيد که صبر شما دشمنان را به زانو در مى‌آورد و اين صبر است که ما را به اينجا رسانيده است.
و اما خانواده خودم: برايم از دوستان و آشنايان طلب مغفرت کنيد; چنانچه شما را ناراحت کرده‌ام، مرا ببخشيد. اگر شهيد شدم، برايم گريه نکنيد، و اگر خواستيد، پنهانى براى حسين (ع) باشد، زيرا خون ناقابل من در قبال حسين (ع) هيچ است. و برادرانى که به جبهه مى‌آيند: هدف شما خدا باشد و به خاطر او جهاد کنيد. اما خواهران و برادرانم! انشااله، مرا بخشيده و از من ناراحت نباشيد; چون ما مانند قاسم‌ها وارد ميدان شديم و دست خدا بالاى سر اين رزمندگان است. مختصر پولى در خانه دارم، هر طور خواستيد خرج کنيد. و روايتى از امام صادق: "اين دنيا مانند آب شور است، هر تشنه‌اى از آن بنوشد، بر تشنگيش افزوده مى‌شود.
" دعا به جان امام و رزمندگان کنيد و دعا براى فرج مولا مهدى (عج) فراموش نشود. اميدوارم که هر چه زودتر اين رزمندگان به حرم ابا عبدالله الحسين (ع) برسند و يک کلمه بايد هميشه ورد زبانها باشد (رضيا به رضائک). خدايا راضيم به رضايت. خدايا، خدايا! تا انقلاب مهدى (عج) خمينى را نگهدار. والسلام عليکم و رحمه اله و برکاته.
 11مهر 62
سيد مسعود زرآبادى
 دست نوشته ها
پدر و مادر عزيزم! من دلم نمي خواست که شما را ناراحت کنم، ولي از طرفي هم دلم نيامد که در فصل سرما برادران رزمنده ما درجبهه ها بجنگند و ما توي خانه هايمان و در جاي گرم باشيم، لذا راه خود را انتخاب کرده و با پاي خودم به اين راه مي روم و کسي هم مرا وادار به اين کار نکرده است.
من واقعاً متأسفم که در مورد رفتنم به جبهه با شما صحبت نکردم، چون مي دانستم شما مانع اين کار خير مي شويد و تنها خواهش من اين است که دنبالم نياييد، چون من راه را از چاه تشخيص داده ام و ديگر بر نمي گردم. و اما اين را هم اضافه کنم که چرا شما راضي نباشيد به پسري که از قاسم و شهدايي چون علي اکبرها درس گرفته، رضايت ندهيد که به جبهه برود؟ خلاصه اينکه، مادر و پدر و برادر و خواهرم! من دلم به تنگ آمده بود و همين که نداي مظلومانه امام امت را شنيدم، به نداي هل من ناصراً ينصرني او پاسخ داده و به جبهه ها اعزام شدم.
سيد مسعود زرآبادي
http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=854

 

تصاویر مرتبط